loading...

🔮ʍɨяąȼµℓ๏µ$ ǥɨяℓ🔮

بازدید : 195
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 0:38

بعد رفتن كت نوار جلوى شومينه نشستم و گل آبى رو نگاه كردم نميدونستم از مرگ فيليكس خوشحال باشم يا ناراحت از اين وضعيت كه گير افتادم خوشحال باشم يا ناراحت خيلى گيج بودم و نمى دونستم بايد الان چى كار كنم كاش يكى ميتونست بهم چيزى بگه يا كمكم كنه البته كلمه كمكم كنه رو زياد دوست ندارم تا اونجايى كه يادم مياد هيچ وقت از كسى كمك نخواستم و هميشه كارهام رو خودم كردم بدون نياز يا احتياج به كسى نفس داغم رو بيرون دادم بايد لباس خونيم رو عوض مى كردم از موبل بلند شدم و به اتاقم رفتم در كمد رو باز كردم توى كمد پر از پيراهن مشكى و آبى پف دار بود عاشق اينجور لباس‌ها بودم يه دست لباس انتخاب كردم و پوشيدم(عكس پايينه)و يه رژ لب آبى با كت مشكى پوشيدم و منتظر كت نوار شدم

^يه فلش بك كوچولو^

كت نوار:«فعلا…راستى خودت رو آماده كن شب بايد بريم يه جايى»

^پايان فلش بك كوچولو^

كنجكاو بودم كه كجا قرار بود بريم تنها جايى كه به ذهنم ميرسيد ناكجا آباد بود🐼🔥

صداى كت نوار اومد كت نوار:«خوبه حاضر شدى حالا بيا بريم»به قيافش نگاه كردم خيلى جذاب بود با اخم به لباسم نگاه كرد و گفت:«گل كو؟»من:«مگه بايد آويزونش مى كردم؟»كت نوار:«پس براى چى گل رو بهت دادم؟!»من:«باشه جوش نزن الان ميزارمش»

گل رو توى يكى از جيب‌هاى كتم كذاشتم كت نوار:«خيلى دير شده بايد بريم»

لباس مرينت:

یادم تو را فرآموش !
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی